مروری بر کتاب
اشعار :
کفاش خراسانی
شاطرعباس صبوحی
زرگر اصفهانی
فایز دشستانی
شاطر عباس صبوحی،سنگدانههای داغ را از دهانهء تنور دور میریزد و
خاکستر گودالهء نانپزی را بر دوش میکشد و فی البداهه از سینهء
جوشان،ترانههایی به سی الی و روانی قطرات اشک برگفته از چشمان یتیمان بر
پهنهء سینهء مردم جاری میسازد و شاطر بچهای تیزهوش که به یاری ابجدخوانی
در مکتب،مختصر سوادی یافته شیدای کلام استاد شاطر گشته،اشعار عباس نامی
بینام و نشان(منظور شاطر عباس صبوحی است)را ثبت میکند و زرگر
اصفهانی،شاعر مردم کوچه و بازار میگردد و محمد علی فایز دشتستانی،پاتاوه
میبندد و در ولایت پرصفای ادب مردمی،هزار هزار رد پای یادگاری بر جای
میگذارد.
چه بگوئیم از کفاش خراسانی آن سوخته دل نازک خیال که هم
نفرین نامه میسراید و هم دعانامه و انگشت حیرت ما را بر دندان
میرساند.این کفشگر شاعر،به سوزن کلام، رفوی دلهای شکسته را به عهده
میگیرد و یوسف مصر ملاحت سخن میگردد و آنگاه «حیدر»-خشت مال
خراسانی-خیمهء زرنگار قلب و احساس ما را به قدرت شبیخون سخن به
«یغما»میبرد و هزار هزار بیت از غزلهای ناب مردمی را به زبان مردم باز
میگوید و به شیرین غزلی،مشتی خاک ناچیز را در قلب خشتزنی میریزد و غم و
اندوه قوم و ایل و تبارش را بر روی خاک نقش میزند و غمگسار مردم میگردد.
خشتی
که به دست این خشتمال شاعر قوام مییاید،خشت بارگاه سخن است و یادگاری از
مرد گمنامی که اگر طرفهگویان کتابخوان هم شعرش را نپسندند چه باک که کلام
حیدر یغما،نقل و نبات محافل شب زندهداران بیریایی چون میرآبهای خسته
جان و شبانان کویری و روستانشینان منزوی است.حیدر فقط شاعر نیست،ادعایی هم
ندارد،بلکه راوی احساس مردمی است که همچون خود او-درمان درد فقیری،یتیمی و
مظلومی خود را به زمزمهء اشعار ساده میسر میدانند